جمعه ۲۵ آبان ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۰
ترانه‌های فولکلوری که ستارخان را قهرمان زنان و مردان کرد

«تبریز مه‌آلود» (نوشته محمدسعید ارذوباری- ترجمه رحیم رئیس‌نیا) را سرآغاز رمان تاریخی در ادبیات آذربایجان به شمار می‌رود. مهم‌ترین ویژگی این رمان را وجه تاریخی و بازتاب زیست و مبارزه مردم رنجبر در دل این روایت داستانی - تاریخی دانسته‌اند.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- نسیم خلیلی: سال‌ها پیش مردی در روستای کوچکی آن سوی رود ارس - که امروزه در محدوده جمهوری آذربایجان است - متولد شد که تاریخ مبارزه آزادی‌خواهانه مشروطیت را در سوی دیگر رودخانه نوشت، «تبریز مه‌آلود» را که می‌گویند سرآغاز رمان تاریخی در ادبیات آذربایجان به شمار می‌رود. مهم‌ترین ویژگی این رمان را وجه تاریخی و بازتاب زیست و مبارزه مردم رنجبر در دل این روایت داستانی - تاریخی دانسته‌اند مثلا محمدعارف داداش‌زاده - از منتقدان ادبیات داستانی آذربایجان - درباره آن نوشته‌ است که «قهرمانان مثبت رمان و در راس آنها ستارخان، قهرمانانی هستند فعال و کارساز. چهره قهرمان یاغی برآمده از میان خلق و رهبری‌کننده خلق را نخستین بار تبریز مه‌آلود به ادبیات‌مان آورد. در این رمان قدرت انقلابی توده‌های زحمتکش و نقش تاریخی مثبت آنها انعکاس یافته‌است.»


وقتی قهرمان تاریخ، قهرمان رمان تاریخی می‌شود
سخن از محمد‌سعید اردوبادی است که قصه تپنده مبارزه‌ مشروطه را در ایران، با خاطراتش از مبارزه کوچک‌تری در زادگاه خودش آغاز می‌کند؛ قیام چوپان‌ها یا چنانچه در تاریخ ثبت شده‌ است، «چوپانلار عصیانی»، این خاطرات در واقع تاریخ مردم است، مردم فرودستی که به قیام چوپان‌های اندوهگینی تعلق داشتند که بعدها در قالب قیام ستارخان باز‌آفرینی شد و حیاتش را در جغرافیایی دیگر ادامه داد. برای مردم قفقاز و قره‌داغ و از جمله محمدسعید، قصه آزادی‌خواهی مشروطه‌طلبان ایرانی، قصه‌ای سراسر امید و زندگی بود از این رو که آنان نیز با مرور خاطرات چوپان‌ها، در سایه رنج‌های خویش، به مفاهیمی همچون آزادی و حب وطن فراوان می‌اندیشیدند و مخصوصا قیام مشروطه ایران را یک رویارویی انگیزه بخش در برابر روسیه تزاری می‌دیدند، درست در اوج روزهایی که قفقاز تحت سلطه شدید روسیه بود.

اردوبادی اخبار مبارزه مشروطه و افت و خیزهایش را در ایران به فراوانی دنبال می‌کرد و با نثر و لحنی مملو از عواطف عمیق انسانی و با طنینی دلگرم‌کننده در مقالاتی که در این‌باره در نشریات قفقاز منتشر می‌کرد، با مردم ایران به گفت‌وگو می‌نشست: «روزی می‌آید که وطنتان صورت یک گلزار معرفت را به خود می‌گیرد. اینک آن روز نزدیک می‌شود! با خون مقدس فرزندان جان‌باخته شما در راه حریت، گل‌های حریت و مساوات در ایران چهره‌گشای مسرت می‌شود. اکنون دیگر زمان ابراز دلتنگی از جفای مشتی خوانین مستبد نیست. اکنون وقت به دنیا آوردن و پروردن فرزندان بافرهنگ و حریت‌پرست است.»

و باز در مقاله‌ای دیگر که در روزنامه‌ای به نام صدا منتشر می‌شود، با لحنی محکم‌تر ایرانیان را برای تداوم مبارزه تهییج می‌کند، گویی می‌کوشد در جانفشانی آزادیخواهان ایرانی، آرزوهای خود را ببیند که شکوفه می‌دهند که اگر ایرانیان مبارزه را به استبداد ببازند این شکوفه‌ها پرپر خواهند شد: «ایرانی‌ها انسان‌هایی هستند تلخی اسارت و استبداد چشیده. ایرانی‌ها خوب می‌دانند که در هر روز با هزار خنجر پاره‌پاره شدن خیلی شیرین‌تر از اسارت است. صریح‌تر بگویم بهتر آنکه به جای بربادرفتن عرض و ناموس، سر و تن با خنجرها مثله شود. کسب ناموس ملی برای هرکس و از آن جمله ایرانیان فرض است.»

اما از این مقالات که کارنامه فکری درخشانی برای نویسنده تبریز مه‌آلود ساخته، اگر بگذریم باید اذعان کنیم که تبلور این رویکردهای متهورانه بیش از هر مقاله‌ای در پردازش رمان تبریز مه‌آلود بازتاب پیدا کرده‌ است، آنجاست که قهرمانان تاریخی در همان نقش و با همان جنگندگی شورمندانه و آرمان‌گرایانه‌ای ظاهر می‌شوند که روزنامه‌نگار آن سوی ارس، در ذهن و جان و مقالاتش بدان دل داده بود و به این ترتیب است که به تعبیر فریده وزیرووا، یکی دیگر از منتقدان ادبیات داستانی آذربایجان، «قهرمانان، به ویژه چهره‌های بدیع شخصیت‌های تاریخی برجسته‌ترین دستاورد رمان است.

چهره‌های ستارخان، قهرمان محبوبی که در پرتو فداکاری در راس جنبش مسلحانه مردمی قرار گرفته، رفیق و همرزم او باقرخان، علی‌مسیو، انقلابی بی باک و مدبر، امیرحشمت و دیگران با مهارت ترسیم شده است. گذشته از اینها نویسنده چهره ده‌ها انقلابی گمنام اعم از مرد و زن و نیز ضدانقلابیون معروف و نامعروف و عناصر منفی و... را نیز تصویر کرده‌است.» که این آخری هم باز می‌تواند بازتابی باشد از خدمت غیرقابل کتمانی که اردوبادی به تاریخ مردم کرده‌ است.

شربت جام انقلاب را نوشیدم
نخستین بازتاب‌های قهرمان روایت - ستارخان قره‌داغی - بر زبان یک درشکه ران پیر، که اسمش نوروز است، در قصه منعکس می‌شود شاید از این رو که نویسنده تلویحا می‌خواهد نقش نمادین قهرمانان را در تار و پود زیست و معیشت مردم خرده‌پا به مخاطبانش نشان دهد، کوششی که به روشنی همان رهیافتی است که درباره تاریخ از پایین، تاریخ فرودستان در گستره تاریخ‌نگاری پیشتاز سراغ داریم:
«درشکه‌ران‌مان نوروز ترانه‌ای را که درباره ستارخان سروده شده بود به آهنگی مخصوص می‌خواند و دخترها (دو دختر روس مسافر به ایران) در زیر و بم ترانه شرقی جذب شده بودند: ستارخان‌ام، پسر حسن‌خان/ فرزند جوان انقلاب بزرگ/سلاح برگرفتم و از جان خود گذشتم/شربت جام انقلاب را نوشیدم/ هفت-هشت رفیق جوانمرد نیز یافتم/ بر اسب کهر سوارشده، به سنگر تاختم/ اردوها پراکندم و فوج‌ها آشفتم/ و تبریز را سراسر درنوردیدم/ امیرخیز، خیابان، لیل‌آباد سرخاب/ ششکلان، مارالان، شتربان، اهراب/ ستارخان پسر حسن‌خان گوید/ضرب شستم را تعریف می‌کند»



اگر به یاد بیاوریم که ستارخان فرزند یک بزاز دوره‌گرد بوده‌ است که از تبریز پارچه می‌خرید و در دهات ارسباران می‌فروخت و در نتیجه زندگی‌اش همچون دیگر رنجبران هم‌روزگارش به سختی و فقر و فاقه می‌گذشت، بیشتر قادر به درک اهمیت مردم در این روایت و همچنین  محوریت ستارخان به عنوان قهرمان موردپسند رنجبران خواهیم بود؛ رضا براهنی درباره وجه اجتماعی و مردمی‌ای که نهضت مشروطیت در تاریخ و تاریخ‌نگاری آفریده‌ است، تحلیل تامل‌برانگیزی دارد؛ او در کتاب «طلا در مس‌‌» در این زمینه می‌نویسد: «نهضت مشروطیت انبار باروتی بود در مرز پوسیدگی، و موقعی که منفجر شد ارکان تحجر فکری را اگر نه به کلی، از خیلی لحاظ‌ها نابود کرد. بزرگترین تاثیر مشروطیت، در جهت اجتماعی بود... مشروطیت حادثه‌ای بود تا مردم ایران، ظرفیت قرن‌ها پنهان‌مانده اجتماعی خود را کشف کنند، و انسانی که سرش را می‌انداخت به پایین و به کسب و کار خود ادامه می‌داد فهمید که در نهاد او چیزی به عنوان ظرفیت اجتماعی وجود دارد.

مشروطیت به فردی که در طول قرون، آگاهی درستی به چگونگی از بین بردن معضلات اجتماعی حیات خود نداشت، آموخت که دست روی قلب خود بگذارد و بداند که چیزی اجتماعی در آن می‌تپد و چیزی اجتماعی از مرکز قلب به سوی تمام بدن، درون خون و گلبول‌های خون، جریان پیدا می‌کند و از فرق سر تا نوک پا را از حرارت وصف‌ناپذیری سرشار می‌کند. این حرارت از یک دلال اسب، ستارخان می‌سازد، چرا که آن دلال اسب، چیزی اجتماعی که از دینامیسم تاریخی برخوردار است در وجود خود پیدا می‌کند و برای پرکردن آن ظرفیت اجتماعی، تفنگ دینامیسم در دست می‌گیرد.»

اما بازگردیم به روایت درشکه‌ران قصه تبریز مه‌آلود که با گفت ,گوی راوی با دو دختر کنجکاو درباره قهرمان ترانه فولکلور ادامه پیدا می‌کند و زمینه را برای شناخت مخاطب از قهرمان قصه بیش از پیش هموار می‌سازد: «همچنان که درشکه‌چی از دلاوری‌ها و پیروزی‌های ستارخان می‌خواند، من برای دخترها ترجمه می‌کردم. نینا که با علاقه‌مندی گوش می‌کرد، سرانجام پرسید: -آیا این درست است که ستارخان سازمان رزمنده بر ضد حکومت را با شرکت هفت-هشت نفر تشکیل داده‌است؟ نینا در حالی که این سخنان را بر لب داشت، خصوصیات ظریف جوانی در چشمانش می‌درخشید. من سخنان دیگری درباره ستارخان گفتم: -او با جسارت بی‌مانندی عرض‌اندام کرد. با نیرویی اندک به میدان آمد، اما بعدا خیلی‌ها در اطراف او گرد آمدند. عناصر ناراضی از حکومت هم به او پیوسته بر ضد حکومت به مبارزه پرداختند.»

اما آنچه در روایت بیش از هر داده‌ای روشن و پررنگ است، همان ترانه‌های فولکلوری است که مردم ساده کوی و برزن زمزمه می‌کرده‌اند شاید همانند تاریخی موازی با تاریخ رسمی روزگار، اشعاری که نویسنده تبریز مه‌آلود با مکتوب کردن آنها خدمت بزرگی به این شعبه از تاریخ‌نگاری - تاریخ مردم- کرده‌ است وجود این ترانه‌ها همان چیزی است که می‌تواند موید نظریاتی باشد که درباره نقش رنجبران ناآگاه و اندوهگین در پیشبرد جنبش مشروطیت نوشته شده‌ است.




مثلا احمد کسروی با حیرت از این تحرک توده‌های مردم که از آنها تحت عنوان بی‌چیزان نام می برد، سخن می‌گوید و در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» می‌نویسد: «چون شور و خروش دراز کشیده‌ بود کم‌کم رشته از دست خردمندان بیرون رفته به دست آشوبگران می‌افتاد، و کم‌کم برخی نابسامانی‌ها پدیدار می‌گردید. شگفت است که باربران و اینگونه بی‌چیزان از پیش‌آمد لذت می بردند و با آنکه در نتیجه نبودن بازار بی‌کار و بی پول می‌ماندند با سختی زندگانی ساخته بازشدن بازارها را نمی‌خواستند. اینان معنی قانون اساسی را نمی‌دانستند و با این همه در طلبیدن آن، پافشاری می‌نمودند.»

این پافشاری در تبریز مه‌آلود و آنچه از فولکلوریک مردم ثبت می‌کند، داده‌های عمیق‌تری درباره این بی‌چیزان ارایه می‌کند مثلا از دل این داده‌ها می‌توان به روشنی نگرش مردم جامعه وقت را درباره شاه مملکت بازجست، شاهی که در فلسفه سلطنت، سال‌ها به سان سایه خداوند ستوده می‌شد اکنون از دریچه نگاه توده‌های رنجبران اجتماع، تا بدین‌پایه مفلوک و مغضوب تصویر می‌شود: «در تبریز انقلاب است / ممدلی بگیر بخواب / برو دنبال کمک / لحاف بکش بگیر بخواب / از انگلیس کمک بگیر / ممدلی بگیر بخواب / از روس‌ها قزاق بخواه / ممدلی بگیر بخواب / التماس کن به لیاخوف / ممدلی بگیر بخواب / در تبریز ستارخان هست / ممدلی بگیر بخواب / ممدلی بگیر بخواب / کنسول فرستد سالدات / بفروش تبریز به تهران / ممدلی بگیر بخواب»

چنانچه پیداست برای مردم در این روزها قهرمان ساده خودشان که کوچک و بزاز‌زاده اما متکی به پشتوانه مردم ستم‌کشیده بود به روشنی بر قدرت نمادین و دیرینه سایه خداوند بر زمین که همان سلطان قاجار باشد، برتری داشت، تبریز مه‌آلود با ثبت این اشعار نشان می‌دهد که در جهان در حال گذار، قهرمانان ساده بر صاحبان قدرت و مشروعیت‌های چندین صد‌ساله می‌تاختند تا زندگی و معیشت رنج‌آلود مردم محروم و غمگین را از بحران‌های بزرگ‌تر نجات دهند و تبریز مه‌آلود محمل بزرگ و فراخ همین تغییر جهان بینی‌ها و معرفت‌شناسی‌ها در میان بافت اجتماع ایرانی ست مستند‌تر از هر متن تاریخ‌نگارانه و مستدل‌تر از هر نظریه‌پردازی جامعه‌شناسانه‌ای.

نویسنده بعدتر روایت می‌کند که تاثیر این ترانه‌های فولکلور و عواطف شورمندانه نهفته در آن، در میان مردم و به ویژه زنان چنان بوده‌ است که حتی مصر بوده‌اند که مثلا با ستارخان و قهرمانان شبیه به او ازدواج کنند گویی به این ترتیب با جهان‌بینی ساده و محدود و خانگی خود می‌خواستند شکوه قهرمانان را به خانه‌های کوچک خودشان بکشانند: «زن‌ها انقلاب را خیلی دوست دارند. آنها رهبران انقلاب را آدم‌های خارق‌العاده‌ای به شمار می‌آورند. امروز نامه‌ای از یک بیوه‌زن دریافت داشته‌ام که همین نکته را اثبات می‌کند. ببین چه نوشته است: می‌دانم که شما چند زن دارید. این از نظر من عیبی ندارد. من یک زن بیوه هستم. مال و ثروت و دهات زیاد دارم. شما را هم ندیده‌ام. می‌دانم که قهرمان انقلاب هستید. من نام شما را با کمال امتنان قبول می‌کنم اگر شما هم قبول بکنید خودم را خوشبخت خواهم دانست.»

                         ستارخان - باقرخان

و به این ترتیب ستارخان نه تنها یک مرد قهرمان در دل مبارزات اجتماعی معرفی و تبیین می‌شود بلکه فراتر از آن نقش مثال‌زدنی مردی را به خود می‌گیرد که معشوقه‌گان را نیز به خود جذب می‌کند گویی در سیما و جان و روح او جاذبه‌ای اسرار‌آمیز نهفته که عاشقانه‌آفرین هم هست و از این روست که می‌توان با صراحت گفت که در تبریز مه‌آلود پاشنه بر مدار ستارخان می‌گردد و نویسنده گاه و بیگاه او را در سجایای اخلاقی از همقطارانش ممتاز می‌انگازد و مثلا درباره باقرخان می‌نویسد: «من به دقت گوش به سخنان باقرخان سپرده بودم. هیچ‌یک از خصوصیات او به خصوصیات ستارخان شباهت نداشت. ستارخان با دیگران مصلحت و مشورت می‌کرد. هرگز خود را از دیگران برتر نمی شمرد در حالی‌که باقرخان چنین نبود. او همه‌اش در پاسخ دیگران می‌گفت که ما همه‌چیز را می‌دانیم انگار پاسخ دیگری در چنته نداشت.»
محمد‌سعید اردوبادی
و به این ترتیب راوی تبریز مه‌آلود در قالب قصه‌ای تاریخ‌محور و روایت‌های تودرتویی از زندگی روزمره و زیست شرقی مردم تبریز، موقعیت اجتماعی شهری را به تصویر می‌کشد که دکتر مهدی ملک‌زاده در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت»‌ درباره آن چنین نوشته است: «خوشبختانه در تبریز انقلاب در دست کسانی بود که می‌دانستند آزادی را با آتش و آهن باید حفظ کرد و با ناله و گریه و اظهار مظلومیت کردن و حرف‌های پوچ زدن دشمن بدخواه را که سرتاپا غرق اسلحه بود نمی‌توان از بین برد.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها